اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

امیرحسین عزیزدل مامان و بابا

پایان ماه چهارم و چند تا یادگاری

عسل مامان پنجشنبه چهار ماهش تموم میشه این هفته خیلی سرمون شلوغه هم باید بریم دکتر واسه کنترل قد و وزن هم واکسن چهارماهگی گل پسرو باید بزنیم این چهارماه کلی خوش گذشت و خاطره داشت  ایشا اله بقیه اش هم پر از سلامتی و خوشی و شیطنت های تو باشه  بعد از تولدت کادو زیاد برات آوردن که اکثرا پول بود اما یه چندتایی هم خیلی بامزه بودن و دوست دارم اینجا بزارم تا ببینیشون  این چند تا رو خاله برات خریده  این لباس بامزه رو هم زن دایی برات خریده  اینا رو هم همسایه های مامانی هدیه دادن  اینو هم نگین کوچولو هدیه داده  مبارکت باشه گل پسر مامان    ...
21 مرداد 1393

چند تا لباس پسری

کشوی لباسهای خانگی سایز 1 و 2  لباس های سایز 3 چند تا از لباسهای خوشگل    لوازم التحریر و اسباب بازی های کوچولو  ساک حمل  و چند تا عکس که از قبل جا مونده بود  ...
21 مرداد 1393

عکس های دو نفره

روز یکشنبه 11 مرداد بود که من رفتم خونه مامانی قرار بود خاله و بچه هاش بیان اونجا که ما همدیگه رو ببینیم  یسنا کوچولو نه روز از امیرحسین بزرگتره کلی خندیدیم و یه عالمه عکس گرفتیم خیلی بامزه بودین  فرشته کوچولو ها  ...
21 مرداد 1393

داستان روز ختنه گل پسر

اما روز ختنه گل پسر مامان که روز پنجشنبه 8 خرداد 93 رفتیم پیش خانم دکترت که ببینه حالت چطوره در ضمن واسه دوشنبه هفته بعد واست وقت ختنه گرفته بودیم خانم دکتر وقتی تو رو معاینه کرد گفت این هفته می خواد بره مشهد و تهران نیست و گفت اگه مایلیم همین امروز تو رو ختنه کنه ما هم گفتیم باشه حتما یه خیری توش بوده دیگه خلاصه عسل مامان به صورت خیلی غیرمنتظره ای روز پنجشنبه هشتم خرداد ماه ساعت 12 ظهر توسط دکتر فرحناز صنیعی تو بیمارستان نیکان ختنه شد.  قربونت برم مامانی  ...
21 مرداد 1393

روز تولد تو

آخرین باری که رفتم دکتر واسه ویزیت 16 فروردین 93 بود از قبل روز 25 واسه تولد تو مشخص شده بود اما تصمیم دکترم عوض شد و گفت شنبه 23 فروردین ساعت 6 صبح بیمارستان باشیم خلاصه اومدیم خونه و من کم کم داشتم خودمو آماده می کردم واسه به دنیا اومدن تو من تا 19 فرودین سر کار هم رفتم البته بابا منو می برد اداره که تو اذیت نشی گل پسر مامان  اما روز شنبه 23 فروردین بعد از نماز صبح از زیر قرآن ر د شدم و سوار ماشین بابایی شدیم و همراه خاله و دو تا مامانی ها رفتیم بیمارستان آتیه اونجا بابا رفت واسه تشکیل پرونده و منم رفتم بلوک زایمان یه سری آزمایش ازم گرفتن و ساعت هفت صبح دکترم اومد و منو صدا زدن که برم اتاق عمل خیلی ترسیده بودم وقتی دکتر بیهوشی اومد...
21 مرداد 1393

اولین سونوگرافی عسل مامانی

اما از روزی واست بگم که رفتیم سونوگرافی تعیین جنسیت روز نهم آذر بود ساعت ده صبح وقت داشتم  قلبم داشت میومد تو دهنم از بس ذکر گفته بودم دهنم خشک شده بود این دلشوره تا وقتی ادامه داشت که دکتر گفت شما یه گل پسر کاکل زری هستی و خدا رو شکر سالمی  اون موقع بود که خیالم راحت شد و فهمیدم باید همه چی رو آبی بگیرم.  این عکسته پسرم  ...
18 مرداد 1393

زیارت امام رضا

امروز میخوام برات از قبل تولدت بگم :  اواخر شهریور 92 بود و من تازه فهمیده بودم قراره به زودی یه کوچولو نازنازی به جمع ما اضافه بشه رفتیم دکتر واسه ویزیت دکتر بعد از معاینه به من و تو استراحت مطلق داد تاکید کرد دو هفته سرکار نرم و برام مرخصی نوشت  حالا تصور کن ما هفته بعد واسه مشهد بلیط قطار داشتیم  سه روز تمام با خودم کلنجار می رفتم از یه طرف نگران تو بودم از یه طرف دیگه دلم می خواست برم مشهد ، تازه از همه مهمتر اینکه همه با رفتن من مخالف بودن اما امام رضا منو طلبید و خلاصه یه سفر سه روز اونم با قطار رفتیم امام رضا  از اونجایی که همه چیز دست خداست من و تو هم زائر امام رضا شدیم
18 مرداد 1393

جمعه 29 فروردین 1393 امیر حسین هفت روزه

                                           عزیزم در این روز جواب آزمایشت اومده بود که کمی زردی داری . با بابایی بردیمت بیمارستان آتیه دوباره آزمایش دادن گفتن کمی پایین اومده. الهی همیشه سالم باشی عزیز دلم.                                       &...
17 مرداد 1393